حکومت دینی و مسئله آزادی
لیبرال ها راست می گویند یا ما؟
همیشه و همه جا حرف از لیبرالیسم می زنند و می گویند لیبرالیسم برای انسان ها آرزوی آزادی و برابری می کند! آزادی و برابری؟! حقیقتا چقدر جدی است و می شود رویش حساب باز کرد؟ این حرف ها شعار پوپولیستی است یا در وراء آن حکمت ها و سیاست های عمیق تری است؟ اصلا از همه این حرف ها گذشته، مگر مکتب دینی ما چه کم دارد که سراغ لیبرال ها برویم؟! دین و حکومت دینی چه حدی را در آزادی به انسان ها قبول کرده است؟!
پرسش های ابتدایی را در اینترنت جستجو کنید و سوال آخر را به این مقاله بسپارید، بروید جستجو کنید و آخر لیبرالیسم را در بیاورید، البته از جنبش وال استریت و نگاه از درون به لیبرالیسم هم غافل نشوید که حتما برایتان جذاب خواهد بود.
اما بیایید داستان را از قرن هفدهم شروع کنیم، همان موقع که جان لاک آن سخن معروفش را گفت و بنای لیبرالیسم را روی آن قرار داد. "زندگی، آزادی و مالکیت" ، قشنگ است، اما منظورش چیست؟ آزادی چیست؟!
آزادی فلسفی است یا آزادی اخلاقی و یا آزادی حقوقی؟
آزادی فلسفی را در اگزیستانسیالیسم می گویند که انسان مختار است و مجبور نیست، آزادی اخلاقی هم به معنای آن است که انسان ها در قید و بند ارزش ها نباشند که البته در این صورت آزاد نیستند و در قید همان شهوت ها و حیوانیت خویشند، بهتر است آزادی اخلاقی را آزادی از همین شهوات و هواهای نفسانی بدانیم که حقیقتا انسان را آزاد می کند. و اما آزادی حقوقی یعنی انسان در روابط اجتماعی اش هیچ منع قانونی و حقوقی نداشته باشد. حالا براستی این همه در محافل و مجالس واژه آزادی را مثل نُقل رد و بدل می کنند، کدام معنی از آزادی را می گویند؟
مثلا وقتی می گویند آزادی بیان، یا آزادی عقیده، یا آزادی مطبوعات، یعنی چه؟ حتما سخن این است که از نظر حقوقی تا چه اندازه آزادیم رفتاری داشته باشیم که تحت تعقیب قرار نگیریم. این همان معنای حقوقی است.
مثلا در روزنامهی کثیرالانتشاری که با بعضی از گروههای سیاسی و حاکم انتساب دارد، نوشته شده که «همجنس بازی مردود است ولی از نظر قانون نباید ممنوع باشد». اگر کسی این عمل را مرتکب شد، دولت نباید تعقیبش کند؛ چون یک مسئلهی شخصی است که اگر شما نمیپسندید، تقبیحش کنید؛ اما دولت حق ندارد تعقیب کند.
یا مثلا بعضی می گویند من دلم میخواهد که لخت به خیابان بیایم و هیچ کسی نتواند بگوید که چرا این کار را میکنی مگر اینکه خودم بخواهم همیشه با لباس بیرون بیایم.
تمام این مثال ها همان معنای حقوقی آزادی را می گویند، پس بحث ما هم روی همان معنا ادامه پیدا می کند، اگر بخواهم سوال اول را دوباره بازخوانی کنم باید بگویم که در حکومت دینی آزادی حقوقی انسان ها چقدر محترم است؟ و حد و حدود آزاد بودن انسان ها را چقدر می داند؟
در میان مکاتب گوناگون سه دیدگاه از حد آزادی وجود دارد:
1- آزادی برای افراد تا مرز قانون وجود دارد. که خب طبق این دیدگاه چون قانون ما اسلام است پس باید قبول کرد که محدودیت ها را نیز باید از قانون اسلام پرسید.
2- آزادی تا جایی است که به حقوق دیگران تجاوز نشود. که در این مورد باید سوال کرد که همین "حقوق دیگران" را چه کسی مشخص می کند؟ یا باید برگردیم و بگوییم همان قانون حقوق را مشخص می کند یا باید چیزی فراتر از قانون را مبنا قرار دهیم. فراتر از قانون هم چیزی نداریم که متفق بین انسان ها باشد. مثلا بعضی روی سازمان های بین المللی تکیه می کنند که خود بهتر می دانند چه تکیه گاه سستی است.
3- آزادی تا جایی است که به آزادی دیگران لطمه نزند. این همان دیدگاه مورد پذیرش لیبرال هاست، که البته دایره اش وسیع است، مثلا اگر کسی بخواهد در خیابان خود را آتش بزند، یا از یک ساختمان چند طبقه خودش را پرت کند و خودکشی نماید، به دیگران که لطمه نمیزند، اگر کسی جلوی او را گرفت آیا به دلیل مزاحمت با آزادی دیگران مجازاتش میکنند؟ یقینا خیر.
حالا در فرض قبول همین دیدگاه، باید روشن کنند که این ضرر و لطمه به دیگران آیا باید فقط مستقیم باشد یا غیر مستقیم؟!؟ به ناچار باید لطمه و ضرر غیر مستقیم را نیز حساب کنند چرا که فرقی نمی کند و به هر حال دارد به آزادی دیگران ضرر می زند. مثلا همانقدر که یک سیگاری با دود سیگارش آزادی دیگران را مخدوش می کند، به همان میزان تبلیغات سیگار دارد به سلب آزادی عمومی کمک می کند و ترویج دهنده سیگار می شود. پس قانون هم باید جلوی کشیدن سیگار در مکان مسقف را بگیرد و هم برای تبلیغات سیگار ممنوعیت وضع کند.
سوال دیگری که لیبرال ها باید جواب دهند این است که ضربه به آزادی دیگران، آیا فقط باید جسمی باشد یا نه، روح و روان هم اگر آسیب ببیند حساب است؟ مسلما میگویند امراض روانی هم ضررش کمتر از امراض جسمانی نیست.
با این حرف ها پس می توان گفت که در حکومت دینی هم آزادی وجود دارد. آزادی ای که در روابط اجتماعی به آزادی دیگران لطمه نزند، اعم از اینکه ضرر مستقیم باشد یا غیر مستقیم و اینکه روحی باشد یا جسمی... و همه اینها در مسیر نیل به هدفِ دین، یعنی کمال نهایی و قرب الهی قرار می گیرد.
اگر به مثال های ابتدایی بحثمان برگردیم، مثلا حجاب و بی حجابی، چون دین معتقد است بی حجابی برای روح و روان جامعه ضرر دارد و آزادی فکری جوانان را سلب می کند پس حق دارد بی حجابی را از نظر قانونی منع کند و مورد پیگرد قرار دهد. و همین طور در آزادی مطبوعات و ...